به سمت بیکرانه ها

به سمت بیکرانه ها

چو دارو تلخ میباشد، نوشتن از تو ای بانو
به سمت بیکرانه ها

به سمت بیکرانه ها

چو دارو تلخ میباشد، نوشتن از تو ای بانو

ترس

هوای مزرعه از یک نهیب میترسد

و باغ از شکوه درختان سیب میترسد


چه زوزه میکشد حیوان در مسیر باد

چنان که باد از این زوزه ی عجیب میترسد


کنار بستر دختر دست روی دست بود

پدر که چندی میشودش از طبیب میترسد


چرا مقابل این ناکسان نایستد دین

نگو که دین من از ناخطیب میترسد


خدا چو ما نکرده به این خون ها عادت

قسم به جان خودش عنقریب...


محمود کرامتی


مهمان کن

مرا به سهم من از یک نگاه مهمان کن

مرا به دیدن آن روی ماه مهمان کن

مرا که بخت من از موی تو سیاه تر است

به حلقه حلقه ی موی سیاه مهمان کن

به مذهب تو محبت بود گناه، مرا

به ترک مذهب و وصل گناه مهمان کن

به قعر چاه اگر از وصل روی تو خبریست

مرا چو یوسف کنعان به چاه مهمان کن

به بزم خود اگرم یاد من نمی آری

خیال نیست، مرا اشتباه مهمان کن

حادثه کابل

چندی قبل به طور هماهنگ در شهر کابل و چند ولایت دیگر حملات تروریستی صورت گرفتُ که به شمول تروریست ها ۶۰ نفر کشته و زخمی شده اند .

بحث های مختلف در رسانه های کشور صورت گرفت اما نکته حایز اهمیت تاکید همگی بر ضعیف بودن نهاد های استخباراتی افغانستان نسبت به استخبارات کشور های همسایه است .

باید دولت سریعاْ در گسترش و نفوذ بخش استخباراتی در داخل و خارج کشور فعالیت های گسترده به انجام رساند تا برنامه های تروریستان و کشور های همسایه و فرا منطقه ای در نطفه خنثی گردد.

همچنین از نهاد های امنیتی که با سعی و تلاش غیر قابل انکار از تلفات غیر نظامی جلوگیری نموده و با سرعت قابل قبول از خسارات و تلفات بیشتر جلوگیری نموده اند تشکر مینمایم .

ریچارد سوم


وقتی استخوانهای دو پسر خردسال در زیر راه پله ای در برج لندن اواخر قرن هفدهم کشف شد بنظر می رسید که آن افسانه قدیمی که ریچارد سوم بیرحم گوژپشت،بیرحمترین عموی تاریخ بوده و برادر زاده های خود را به قتل رسانده زنده شد. 
خیلی ها احتیاج به متقاعد شدن نداشتند و تصویری که شکسپیر از ریچارد سوم خلق کرد اقلیمی گورزاده و ناقص العقل بود که در سلسله مراتب جنایتکاران مقامی شایسته داشت.
اما بعضی از مورخین اعتقاد دارند اگر ریچارد امروز به دادگاه احضار می شد در واقع دلایل موجود منجر به کشف ماجرایی دیگر می شد. وقتی ادوارد چهارم در 1483 مرد برادر او ریچارد به منطقه استونی استراتفورد تاخت و پادشاه خردسال را به لندن برد.
برادر کوچکتر توسط مادرش در کلیسای وست مینستر نگهداری می شد اما او هم بعد به برج برده شد.
آن دو کودک یکی دوبار در حیاط برج لندن دیده شدند که مشغول بازی بودند بعد از آن برای همیشه ناپدیدی شدند سرتوماس مور در شرح احوال شاه ادوارد سوم نوشت که بچه ها بدست او و با بالش خفه شدند اما مور این حکایت را سی سال بعد از مرگ آنها بر اساس آنچه شنیده بود نوشت.

دلیل محکمی بر قتل دو شاهزاده خردسال توسط ریچارد در دست نیست دو ماه بعد از مرگ پدر آنها رابرت استیلتون فرماندار سنت مارتین مدعی شد که آن دو پسرنامشروعند.

هنگامی که ادوارد چهارم  با مادر اندو پسر الیزابت وویل در 1464 ازدواج کرد قبلا با دختر ارل شروربری نامزد شده بود در آن زمان نامزدی به اندازه ازدواج رسمیت داشت بنابراین ازدواج دوم غیرقانونی بود و ریچارد وارث قانونی تاج و تخت محسوب می شد. 

اما اگر ریچارد مبادرت به آن جنایت نکرد, پس چه کسی آندو طفل را به قتل رساند؟
 

صومعه ای جن زده

اتوموبیل مردی که به تنهایی سفر میکرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد. مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت: ماشین من خراب شده. آیا می توانم شب را اینجا بمانم؟ رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین او را ترمیم کردند. شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل ازآن هرگز نشنیده بود. صبح فردا از راهبان صومعه پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی گفتند ” ما نمی توانیم این را به بگوییم، چون تو یک راهب نیستی”.
مرد با نا امیدی از آنها تشکر کرد و آنجا را ترک کرد.
چند سال بعد ماشین همان مرد باز در مقابل همان صومعه خراب شد.
راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت کردند، از وی پذیرایی کردند و ماشینش را ترمیم نمودند. آن شب بازهم آن صدای مبهوت کننده و عجیب را که چند سال قبل شنیده بود، شنید. صبح فردا پرسید که آن صدا چیست اما راهبان بار گفتند ” ما نمی توانیم این را به تو بگوییم، چون تو یک راهب نیستی”
این بار مرد گفت ” بسیار خوب، بسیارخوب، من حاضرم حتی زنده گی م را برای دانستن آن فدا کنم. اگر تنها راهی که من میتوانم پاسخ این سوال را بدانم این است که راهب باشم، من حاضرم. بگویید چگونه می توانم راهب شوم؟”
راهبان پاسخ دادند:” تو باید به تمام نقاط کرده زمین سفر کنید و به ما بگویی که تعدادی برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همین طور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین ار به ما بگویی. وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب خواهی شد.”
مرد تصمیمش را گرفته بود. اورفت و 45 سال بعد برگشت و دروازه صومعه را زد.
مردگفت:” من به تمام نقاط کره زمین سفرکردم و عمر خودم را وقف کاری که از من خواسته بودید نمودم. تعداد برگ های گیاه دنیا 371 145 236 284 232 عدد است و 231 282 219 999 129 382 سنگ روی زمین وجود دارد.”
راهبان پاسخ دادند:” تبریک میگوییم، پاسخ تو کاملاً صحیح است. اکنون تو یک راهب هستی ما اکنون میتوانیم منبع آن صدا را به تونشان بدهیم.”
رئیس راهب های صومعه مرد را به سمت یک در چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت:” صدا از پشت آن دروازه بود”
مرد دستگیره در را چرخاند و لی در قفل بود. مرد گفت: ” ممکن است کلید در سنگی را هم به او بدهند. راهب ها کلید را به اودادند و او در را باز کرد.
پشت در چوبی یک در سنگی بود. مرد درخواست کرد تا کلید درسنگی را هم به او بدهند.
راهب ها کلید را به او دادند و در سنگی را هم باز کرد. پشت در سنگی هم در از یاقوت سرخ قرار داشت. او بازهم درخواست کلید کرد. پشت آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت کبود قرار داشت.
و همینطور پشت هر دری در دیگر از جنس زمرد سبز، نقره، یاقوت زرد ولعل نفش قرار داشت. در نهایت رئیس راهب ها گفت:” این کلید آخرین در است” . مرد که از در های بی پایان خلاص شده بود قدری تسلی یافت. او قفل را باز کرد. دستگیره را چرخاند و در را باز کرد. وقتی پشت در را دید و متوجه شد که منبع صدای چه بوده است متحیرشد. چیزی که او دید واقعاً شگفت انگیز و باور نکردنی بود.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اما من نمی توانم بگویم او چه چیزی پشت در دید، چون شما راهب نیستید!


لطفاً فحش ندهید بلاخره داستان است دیگه