مثل شادی که ز من قهر شد از خود قهرم
هفته ها میگذرد از خودم ام بیخبرم
هفته ها میگذرد ساکن قبرستانم
مرده ها جمع شدند تا بدهندم زهرم
زنده بودم و کسی زنده نبود انگاری
بعد مردن به خدا بیش از همه زنده ترم
هفت جدم دل شان سوخت برایم اما
گویی که سوخته بیش از همه ی شان پدرم
حال من چون پدری هست که در پای نبرد
کشته از روی نفهمی و ندانی پسرم
هان ای آدمیان! خسته ام از جمله ی تان
محض مولا نگذارید چنین سربسرم
محمود کرامتی