ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
شهروندان شهری که خود را شجاع ودلیر می نامند در حالیکه شاهد زور گوئی این مزدور پست فطرت بودند، زبان از کام نگشودند که به چی جرمی این پیره زن بیچاره را میزنی. شاید انسانیت مرده بود و شاید هم ظلم واستبداد این یاغیان به کسی جرئت رویاروئی را نمیداد من چی میتوانستم بکنم بدستان ظریف ونحیفم نگاهی کردم ویادجمله آن پرنده که به ابراهیم نبی گفت افتادم (وقتی ابراهیم (ع) در آتش نمرود افتاد پرنده ای با منقارش آب میاورد و روی آتش می انداخت ابراهیم (ع) گفت مگر نمیدانی که با این آب آتش خاموش نمیشود پرنده گفت میدانم اما تلاش من برای اینست که روز محشر که از من پرسیده شود چرا به ابراهیم کمک نکردی بگویم در حد توانم کمک کردم ) با خشمی مافوق تصور براه افتادم اما در همین لحظه متوجه دوکانداری شدم که طاقت نیاورده بود تا این همه ظلم را ببیند و پیش آمد و با آن طالب گلاویز شد صحنه عجیبی بود پیره زن که این وضع را دید چادر در کمر بست و دو نفری طالب نمای کثیف را به سزای عملش رساندند کلاه و دستارش هرکدام بسوئی افتاده بود و زن و مرد متحد مشت و لگد نثار خودش میکردند از شادی روی پای خود بند نبودم و همانجا برایم ثابت شد که اگر همه یک دست باشیم هیچ بیگانه ای قدرت رویاروئی با مارا ندارد.