به سمت بیکرانه ها

به سمت بیکرانه ها

چو دارو تلخ میباشد، نوشتن از تو ای بانو
به سمت بیکرانه ها

به سمت بیکرانه ها

چو دارو تلخ میباشد، نوشتن از تو ای بانو

سوء ظن

نویسنده: ادگار والیس
مترجم: محمود کرامتی

روجائی را به سوئی انداخت و بروی بسترش نشست،  پاهایش درون دمپایی خانگی اش سردی کف خانه را احساس کرد. تلفن به فاصله ی کمی دور مصرانه زنگ میخورد. چراغ را روشن کرد، به طرف تلفن رفت و گوشی را گرفت.

-         دکتر بنسون سخن میگوید...

 باد نوامبر در اطراف خانه ی کوچک سفید می وزید و صدای زمستان را  با خود می آورد. دکتر لباس پوشید، به طرف میز رفت و لحظه ی به ساعت مچی اش خیره شد. روحش از کارِ پیش رو شاکی بود. حالا ساعت دو صبح شده بود؛ ذهنش همچنان از این ساعات وحشتناک شکایت داشت. او متحیر بود که چرا باید اطفال همیشه در چنین اوقات نامناسبی متولد شوند. دو کیف دستی کوچک را برداشت، کیسه ی کوتاه قرص که مردم میشناختند و صندوق بلند زایمان که مردم کیف نوزاد میگفتند.  

ادامه مطلب ...

مرگ

مثل شادی که ز من قهر شد از خود قهرم

هفته ها میگذرد از خودم ام بیخبرم


هفته ها میگذرد ساکن قبرستانم

مرده ها جمع شدند تا بدهندم زهرم


زنده بودم و کسی زنده نبود انگاری

بعد مردن به خدا بیش از همه زنده ترم


هفت جدم دل شان سوخت برایم اما

گویی که سوخته بیش از همه ی شان پدرم


حال من چون پدری هست که در پای نبرد

کشته از روی نفهمی و ندانی پسرم


هان ای آدمیان! خسته ام از جمله ی تان

محض مولا نگذارید چنین سربسرم


محمود کرامتی

ترس

هوای مزرعه از یک نهیب میترسد

و باغ از شکوه درختان سیب میترسد


چه زوزه میکشد حیوان در مسیر باد

چنان که باد از این زوزه ی عجیب میترسد


کنار بستر دختر دست روی دست بود

پدر که چندی میشودش از طبیب میترسد


چرا مقابل این ناکسان نایستد دین

نگو که دین من از ناخطیب میترسد


خدا چو ما نکرده به این خون ها عادت

قسم به جان خودش عنقریب...


محمود کرامتی