به سمت بیکرانه ها

به سمت بیکرانه ها

چو دارو تلخ میباشد، نوشتن از تو ای بانو
به سمت بیکرانه ها

به سمت بیکرانه ها

چو دارو تلخ میباشد، نوشتن از تو ای بانو

درگیری یک ذهن آشفته

روزی اوریانا فالاچی، روزنامه نگار و نویسنده ی چیره دست ایتالیایی از چرچیل میپرسد که شما چطوربخاطر استعمار کشوری کیلومتر ها تا آنسوی اقیانوس هند میروید، حال آنکه کشوری به کوچکی ایرلند شمالی بیخ گوشتان با شما سر ستیز دارد اما در مقابل ساکت هستید و صامت. چرچیل میگوید: به این دلیل که در ایرلند شمالی دو ابزارِ اکثریت نادان و اقلیت خائن را در اختیار نداریم. سال ها بعد در اینسوی مدیترانه، کشوری به کوچکی افغانستان با معضلی تقریبن مشابه دست و پنجه نرم میکند. تفاوت اینجا اینست که اقلیت نادان بر اکثریت نادان حکومت میکنند. و اگرمثبت گرا تر قضاوت کنیم، اقلیت نادان بر اکثریت نادان به علاوه ی اقلیت دانا حاکمیت دارد. از فرهنگ که آغاز کنیم، تا ادارات ارائه دهنده ی خدمات عامه، در عروج اند آنانکه نمیدانند و در حضیض اند آنکه نمیدانند یا میدانند اما نمیخواهند طرف واقع بشوند. اصولا جبهه گیری بخاطر حق اینجا خریداری ندارد و موضع گیری بخاطر واقعیت پوچ و بی معنا به حساب می آید. تصمیم گیرنده ها نه تنها وضعیت موجود و اوضاع جاری را خوب تحلیل نمیکنند که نمیدانند برای کی و چی تصمیم گرفته اند. اکثریت مطلق از این اقلیت دانای که در حضیض قرار دارند، میخواهند با نوکری و چاکری قشرنفهمِ حاکم به اوج برسند و کوچکترین اعتراضی نمیکنند. دیگر قهرمانی ظهور نمیکند و قهرمانان جای شان را به پهلوان پنبه ها دادند که جز خور و خواب دلی هم دارند که بندِ خوشگزرانیست. درجه تأسف و تألم آنگاه به غایت میرسد که همه میگویند: اوضاع بر وفق مراد است. 

با این شرایط، کافیست فردی مبتکر و خلاق باشی؛ آنگاه ست که خون دل خوردنت آغاز یک پایانست. وقتی ببینی استاد دانشگاهی تحت الشعاع حماقت و سفاحت قرار میگیرد، وقتی ببینی عملکرد رئیسی منتج به اضمحلال دفترش میشود، وقتی ببینی فرمانده ای هر چی را خوب میداند جز نظام، وقتی ببینی شاعری هر چی میسراید جز شعر، وقتی ببینی نویسنده ای مینوسد برای اینکه بنویسد، دلت میگیرد. تنت میلرزد. سرت به ادوار می افتد. تو میمانی و اندوهی غریب. حالا انتخاب با توست؛ میتوانی سکوت اختیار نمایی و محبوب خلق الله باشی یا اعتراض نمایی و مورد تنفر واقع شوی. تنها تفاوت اینجاست که در مورد دوم درست عمل کرده ای. حالا اگر تو میخواهی منفور باشی و وجدان آسوده درست عمل کن. البته اگر ازآن گروه کوچک دانا هستی نه از اقلیت نادان حاکم و اکثریت نادان محکوم. 

بیشتر

در سرزمینِ صورتت ابروست بیشتر

آنکه بجان غمزده داروست بیشتر


وابسته ی دوچشم تو بسیارشاعر است

وابسته ی دوزلف و سرِ موست بیشتر


در لابلای خرمن موهات دست باد

در لابلای خرمن گیسوست بیشتر


آئینه محو صورت تو گشته، گنگ محض

غرق نگاه تو بخدا اوست بیشتر


بانو! کنار تودل من قرص باهمی ست

هرچند زخم خورده ام از دوست بیشتر


محمود کرامتی

مرگ

مثل شادی که ز من قهر شد از خود قهرم

هفته ها میگذرد از خودم ام بیخبرم


هفته ها میگذرد ساکن قبرستانم

مرده ها جمع شدند تا بدهندم زهرم


زنده بودم و کسی زنده نبود انگاری

بعد مردن به خدا بیش از همه زنده ترم


هفت جدم دل شان سوخت برایم اما

گویی که سوخته بیش از همه ی شان پدرم


حال من چون پدری هست که در پای نبرد

کشته از روی نفهمی و ندانی پسرم


هان ای آدمیان! خسته ام از جمله ی تان

محض مولا نگذارید چنین سربسرم


محمود کرامتی

ترس

هوای مزرعه از یک نهیب میترسد

و باغ از شکوه درختان سیب میترسد


چه زوزه میکشد حیوان در مسیر باد

چنان که باد از این زوزه ی عجیب میترسد


کنار بستر دختر دست روی دست بود

پدر که چندی میشودش از طبیب میترسد


چرا مقابل این ناکسان نایستد دین

نگو که دین من از ناخطیب میترسد


خدا چو ما نکرده به این خون ها عادت

قسم به جان خودش عنقریب...


محمود کرامتی


مهمان کن

مرا به سهم من از یک نگاه مهمان کن

مرا به دیدن آن روی ماه مهمان کن

مرا که بخت من از موی تو سیاه تر است

به حلقه حلقه ی موی سیاه مهمان کن

به مذهب تو محبت بود گناه، مرا

به ترک مذهب و وصل گناه مهمان کن

به قعر چاه اگر از وصل روی تو خبریست

مرا چو یوسف کنعان به چاه مهمان کن

به بزم خود اگرم یاد من نمی آری

خیال نیست، مرا اشتباه مهمان کن