به سمت بیکرانه ها

به سمت بیکرانه ها

چو دارو تلخ میباشد، نوشتن از تو ای بانو
به سمت بیکرانه ها

به سمت بیکرانه ها

چو دارو تلخ میباشد، نوشتن از تو ای بانو

مرگ

مثل شادی که ز من قهر شد از خود قهرم

هفته ها میگذرد از خودم ام بیخبرم


هفته ها میگذرد ساکن قبرستانم

مرده ها جمع شدند تا بدهندم زهرم


زنده بودم و کسی زنده نبود انگاری

بعد مردن به خدا بیش از همه زنده ترم


هفت جدم دل شان سوخت برایم اما

گویی که سوخته بیش از همه ی شان پدرم


حال من چون پدری هست که در پای نبرد

کشته از روی نفهمی و ندانی پسرم


هان ای آدمیان! خسته ام از جمله ی تان

محض مولا نگذارید چنین سربسرم


محمود کرامتی

ترس

هوای مزرعه از یک نهیب میترسد

و باغ از شکوه درختان سیب میترسد


چه زوزه میکشد حیوان در مسیر باد

چنان که باد از این زوزه ی عجیب میترسد


کنار بستر دختر دست روی دست بود

پدر که چندی میشودش از طبیب میترسد


چرا مقابل این ناکسان نایستد دین

نگو که دین من از ناخطیب میترسد


خدا چو ما نکرده به این خون ها عادت

قسم به جان خودش عنقریب...


محمود کرامتی


مهمان کن

مرا به سهم من از یک نگاه مهمان کن

مرا به دیدن آن روی ماه مهمان کن

مرا که بخت من از موی تو سیاه تر است

به حلقه حلقه ی موی سیاه مهمان کن

به مذهب تو محبت بود گناه، مرا

به ترک مذهب و وصل گناه مهمان کن

به قعر چاه اگر از وصل روی تو خبریست

مرا چو یوسف کنعان به چاه مهمان کن

به بزم خود اگرم یاد من نمی آری

خیال نیست، مرا اشتباه مهمان کن